(این مقاله قبلا از سوی نگارنده - مجتبی مقصودی- در دوماهنامه اطلاعات سیاسی- اقتصادی، شماره 149، 150- بهمن و اسفند 1378 منتشر شده بود و مجددا در سایت آذری ها http://www.azariha.org/ مورد بازنشر قرار گرفت.
این مقاله علیرغم گذشت 22 سال از نشر اولیه از انسجام ساختاری و قوت استدلال و تحلیل برخوردار است.)
نظریه استعمار داخلی و توسعه ناموزون در تحلیل منازعات قومی
مجتبی مقصودی
منازعات قومی در سطح جهان پس از یک دوره روند نزولی، از دهة 1980 شتاب جدیدی یافت. اگر فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی را اوج ستیزههای قومی در آخرین دهة سدة بیستم بدانیم، بسیاری از پژوهشگران و اندیشمندان رشتههای مختلف علوم اجتماعی از منظر خاص خویش سعی در تحلیل و تبیین این درگیریها داشتهاند. دستاندرکاران رشتة اقتصادی سیاسی نیز در جهت درک چرایی بروز این بحرانها نظریات گوناگونی از جمله نظریة «استعمار داخلی»، نظریة «توسعة ناموزون و نابرابریهای منطقهای»، نظریة «گزینش عقلانی» و نظریة «مرکز ـ پیرامون» را مطرح کردهاند که در این جا به دو نظریة اول میپردازیم و در فرصتی دیگر دو نظریة بعدی را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
نظریة استعمار داخلی
نظریهپردازان استعمار داخلی(١) در تئوریزه کردن مباحث و نیز تعمیم روابط نابرابر میان استعمارگران و مستعمرات به حوزة مناسبات داخلی، وامدار اصطلاح «استعمار» به معنای کلی و کلاسیک آن میباشند. استعمار در مفهوم کلاسیک، ناظر به استعمار داخلی با گسترشطلبیهای اروپاییها در سرزمین آسیایی، آفریقایی و آمریکایی بوده که از قرن پانزدهم آغاز شده و عملاً اقتصاد و سیاست جهانی را تحت تأثیر قرار داده است.(٢) استعمارگران اروپایی اعم از پرتقالی، اسپانیایی، بلژیکی، هلندی، انگلیسی و فرانسوی از راه غلبه، کاربرد زور و خشونت با تحت انقیاد در آوردن مردمان بومی، محدود کردن تحرک اجتماعی و سیاسی و تحقیر فرهنگی آنها و استقرار روابط مهتر ـ کهتری، به استثمار مردمان بومی و غارت مواد خام سرزمینهای یاد شده پرداختند و با فتح بازارهای محلی، روند انقلاب صنعتی و توسعة اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در کشورهای خود را سرعت بخشیدند.(٣)