شبی خوش!
يكشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۰۳ ب.ظ
متن سخنرانی دکتر بابک نادرپور در گردهمایی یاد ایام
بنام خالق زیبایی ها، بنام حضرت دوست و بنام خدای یاس و
نرگس!!
شبی
خوش است امشب ! کاش شب همه شب چنین بودی ! آدم ناخودآگاه دلش پر می کشد . و هوای
مسکن مألوف یعنی کوی دانشگاه تهران ، این پناهگاه دانشجویان بی پناه به سرش می زند و یاد یاران عهد قدیم در ذهنش
زنده می شود و دلش سخت برای اساتید سفرکرده و اقامت گزیده در کوی نیکنامی تنگ می
شود!
اجازه می خواهم در پیشگاه با عظمت تک تک حضار عزیز، دوستان خوب دوران خوب
دانشکده سر تعظیم فرود آورم و بر دستان پر مهر اساتید حاضر جانانه بوسه بزنم !
بنده نیز به
سهم خودم از زحمات جناب آقای دکتر مقصودی تشکر می کنم. به عنوان یک دوست ، همکلاسی
و همکار دانشگاهی از نزدیک شاهد فعالیتهای ایشان بودم و به جد معتقدم اگر همت
والای ایشان و البته همراهی جمع حاضر نبود، تشکیل این ‹‹ مجمع خوبی و لطف›› ، دست کم به این زودی ها ممکن
نمی بود. آقای دکتر مقصودی در چیدمان افراد برای سخنرانی جانب عدالت را رعایت کرده
اند. بنده حقیر بیشتر به عنوان نماینده قومیت ها ، فرصت حضور در پشت این میکروفن
را یافته ام . البته ما همه فرزندان این بروبوم هستیم، با این حال من افتخار می کنم که خاستگاهم به ایل جلیل ‹‹ قشقایی›› برمی گردد. ایل و
تبار ما در تاریخ معاصر کشور نقش درخوری داشته اند. آقای ‹‹علومی›› دوست عزیز فرمودند
که بعد از ورود به دانشگاه جهت تحصیل در رشته علوم سیاسی ، دریافته اند که راه را
اشتباهی آمده اند. واقعیت این است که من رشته علوم سیاسی را انتخاب نکردم، این
علوم سیاسی بود که مرا انتخاب کرد. ایل و تبار ما بعد از مقاومت جانانه در قبال
اشغالگران انگلیسی در جریان جنگهای جهانی اول و دوم ، از سوی دولتهای وقت مورد بی
مهری واقع شدند. در جریان نهضت ملی شدن نفت به رهبری مصدق کبیر ، پدران ما که از ایشان حمایت کرده بودند ، مشمول
غضب اعلیحضرت همایونی ! واقع شدند . شاه به این هم بسنده نکرد و با اصلاحات ارضی کذایی ما را
آواره روستاها و حاشیه شهرها کرد. به این ترتیب نطفه امثال من با سیاست منعقد شد !
بگذریم.
تشابه اسمی من با ‹‹نادرپور›› شاعر فقید شاید
چنین به ذهن متبادر کند که مثلا ما هم شاعریم و می خواهیم شعری قرائت کنیم. البته
من نیز از دور دستی بر آتش دارم . در انبان ما از دردانه های نازک اشعار، از تبسم
گل، فسانه ها و فسون ، لاله، ژاله ، ریحان و... یافت می شود . اما من تفأل به
دیوان خواجه شیراز، این رند عالم سوز و عاشق شیدای بی سرو سامان زده و دست بر قضا
غزلی انتخاب کرده ام که مگوی و مپرس! و با حال و هوای این جمع نیز سازگاری دارد.
قبل از قرائت این غزل من اجازه می خواهم با قرائت طنز گونه ای از خودم دوستان را
به سالهای دورتر و زمان اقامت در خوابگاه کوی دانشگاه ببرم. البته پیشاپیش از ‹‹سهراب سپهری›› فقید نیز
عذرخواهی می کنم :
ژتونت کو ؟! از کجا
آمده ای؟
زندگی شاید آن کفگیری
است که به ته دیگی می خورد و خورشی با خود به همراه نمی آرد
و اگر شناگر قابلی
باشی، توانی لپه ای چند در آن جست !!
من دیگر ادامه نمی
دهم و به قرائت غزل حافظ می پردازم.
یاری اندر کس نمی
بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد، دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید
از شاخ گل، باد بهاران را چه شد
کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد ، سالهاست
تابش
خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهریاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی
سرآمد، شهریانرا چه شد
گوی توفیق وکرامت در میان افکنده اند
کس به
میدان در نمی آید، سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد ، هَزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد
ذوق مستی می گساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش
از که می
پرسی که دور روزگارانرا چه شد
آقای دکتر مقصودی در
سخنانشان اشاره فرمودند که نسل ما از هیچ رانتی استفاده نکرد. اما من خواهش می کنم
تا فقط دو دقیقه وقت بیشتر برای من منظور کنند، تا حداقل من هم یک بار از رانت
استفاده کرده باشم . ممنونم !
من ابتدا به ذکر
خاطره ای از مرحوم دکتر مقتدر می پردازم . دکتر فقید استاد همه ما بودند و همه با ادبیات
خاص ایشان آشنایی داریم. آنچه که کلاس ایشان را برای من دلچسب و دوست داشتنی می
کرد ،حاشیه های این کلاس بود. اینکه اشعاری از حافظ و سعدی را چاشنی صحبت هایشان
می کردند. یادم نمی رود ایشان اندر وصف کتاب کوچک و جلد سفید خود ( اصول روابط بین الملل و سیاست
خارجی)، کتاب را به گنجینه ای تشبیه می کردند که در زیر زمین دانشگاه علامه دفن
شده است. ما بچه درس خوانهای آن زمان این گنجینه را پیدا کردیم و خود من حداقل سه
بارآن را خواندم ! در روز واقعه یعنی بعد
از اعلان نمرات دریافتم به جز یک نفر که نمره 17 گرفته بود من و خانم فاطمه ملک
احمدی – که هر کجا هست خدایا به سلامت دارش- نیز نمره 16 گرفته بودیم و باقی نیز
نمرات پایین تر. خوب این خلاف انتظار من بود. دوستان سال بالا می گفتند که دکتر به
عزرائیل هم جان نمی دهد! چه برسد به اینکه نمره شما را اضافه کند. خلاصه من با خطی
خوش تقاضای تجدید نظر کردم . البته من خوش خط بودم ، ولی متأسفانه خوش خط و خال
نبودم! دوستان حتما جزوه های دست نویس مرا به خاطر دارند که دست به دست می چرخید.
خلاصه دکتر ابتدا از دست خط من تعریف کردند ، اما با لحنی آمیخته با طعنه گفتند ، نمره
بیست بدهم ، خوب است . من فی البداهه گفتم :
نیست بر لوح دلم جز
الف قامت بیست چکنم حرف دگر یاد
نداد استادم!
دکتر با نگاهی تحسین
آمیز فرمودند ، به به اهل شعر هم که هستی و بعد با لحن مهربانانه ای گفتند ، نادری
به شما نمره 18تعلق می گیرد و لازم نیست دیگران هم بدانند !
خانم ملک احمدی که یک نیمچه رقابتی با ما پسرها داشت در گوشه ای کمین کرده بود. آن
زمان ما دخترها و پسرها با هم سلام و علیکی نداشتیم و البته در پرتو لطف برخی از
دوستان، این کار درحد گناهان کبیره بود! این بار من کنجکاو شدم که خانم ملک احمدی
چکار خواهد کرد! دقایقی بعد ایشان با قیافه ای برافروخته از اطاق دکتر بیرون
آمدند.
خاطره دوم من مربوط
به استاد محترم دکتر افتخاری هست. دکتر در نمره دادن دقیق بودند ولی اصلا گشاد دست
نبودند! من بعد از فراغت از تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد روابط بین الملل، خدمت
رسیدم تا همچون دوستان پایتخت نشین ‹‹توصیه نامه ای›› از ایشان بگیرم. چون فکر می کردم شاید برای ادامه
تحصیل بتوانم به خارج بروم . این بماند که در کنکور اعزام به خارج قبول شدم ، ولی
گفته آمد که اولویت لازم را کسب نکرده ام! بهرحال دکتر بعد از یک هفته متنی به این
شرخ به من تحویل دادند : بابک نادرپور دانشجوی
من در دوره لیسانس و فوق لیسانس بوده است و به نظر من ایشان در سطح خیلی خیلی
بالاتر از متوسط قرار دارند ! من عرض کردم استاد
فکر می کنید چند میلیمتر تا خوب فاصله داشتم و.... از حوصله شما متشکرم .
- ۹۲/۱۱/۲۰